دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت !
من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه میافتم . . .
*
*
*
این اشک های بی دلیل من ، باز هم تو را بهانه می کنند !
می بینی چه شادمان بر سرسره گونه های من میلغزند ؟!
حق دارند ، آخر از زندان دلتنگی من،این بار هم گریخته اند . . .
*
*
*
جای خالیت را آنقدر با چشمانم آب میدهم که باز کنارم سبز شوی . . .