loading...
ستاره های78 | بزرگترین پاتوق هفتادی ها
ستاره 78 بازدید : 90 چهارشنبه 26 شهریور 1393 نظرات (0)






نقاشی زنی با یک گل سرخ بر کلاهش
دختری با یک گل سرخ
جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی‌اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می‌گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می‌گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می‌شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود، اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت‌هایی با مداد، که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد. دست‌خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون‌بین و باطنی ژرف داشت.
در صفحه اول او توانست نام صاحب کتاب را بیابد: «دوشیزه هالیس می نل»
با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. برای او نامه‌ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه‌نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه‌نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه‌ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می‌افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد. جان درخواست عکس کرد ولی با مخالفت هالیس روبه‌رو شد. به نظر هالیس اگر جان قلباً به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری‌اش نمی‌توانست برای او چندان با اهمیت باشد. ولی سرانجام روز بازگشت جان فرا رسید. آنها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند: «هفت بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک»
هالیس نوشته بود: «تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت.»


ادامه ی مطلب رو از یاد نبرید
ستاره 78 بازدید : 79 چهارشنبه 26 شهریور 1393 نظرات (0)

نقاشی سیاه و سفید یک مرد سوار بر دوچرخه
مرد دوچرخه سوار
مردی با دوچرخه به خط مرزی می‌رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مأمور مرزی می‌پرسد: «در کیسه ها چه داری؟»
او می‌گوید: «شن.»
مأمور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می‌کند. ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی‌یابد. بنابراین به او اجازه عبور می‌دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می‌شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا. این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می‌شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی‌شود.
یک روز آن مأمور در شهر او را می‌بیند و پس از سلام و احوال‌پرسی، به او می‌گوید: «من هنوز هم به تو مشکوکم و می‌دانم که در کار قاچاق بودی. راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می‌کردی؟»


به ادامه ی مطلب بروید
درباره ما
سلام بازدیدکنندگان عزیز سایت ستاره های78 در تاریخ 1393/6/25 فعالیت خود را در زمینه ی اطلاع رسانی و مطالب جذاب شروع کرد لذا برای پیشرفت ما سایت رو به دوستان خود معرفی کنید ما به چندین نویسنده ی فعال نیازمندیم کسانی که میخواهند نویسنده سایت باشند به مدیریت خبر بدن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چند سالتونه؟
    نظرتون درمورد سايت چيه؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 291
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 55
  • آی پی دیروز : 47
  • بازدید امروز : 191
  • باردید دیروز : 127
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 860
  • بازدید ماه : 2,540
  • بازدید سال : 14,920
  • بازدید کلی : 64,476
  • کدهای اختصاصی
    <
    خبر مهم سایت ستاره های78

    با عرض درود و سلام خدمت بازدیدکنندگان سایت ستاره های78
    بازدیدکننده ی عزیز سایت ستاره های78 به زودی کامل خواهد شد لطفا آدرس سایت رو از یاد نبرید

    دوستان در قسمت راست قالب، شما آرشیو موضوعات رو مشاهده می کنید که

    موضوعاتی در آن نام برده شده ست فعلا ما موضوعات سایت رو ایجاد کرده ایم اما بیشترشان بدون مطلب هستند ما هر روز به سایت مطالب جدیدی اضافه می کنیم به زودی در هر موضوع مطالب جدید قرار خواهد گرفت

    همچنین کسانی که مایل به نویسندگی در سایت هستند میتوانند دربخش نظرات سایت یا تماس باما به مدیریت خبر بدهند

    مژده مژده

    چت روم موبایل سایت نیز ایجاد شده است ادرس چت روم سایت wWw.star98.wap-ka.com
    با تشکر

    مهران ارزانی